شانس

مدتی است به مقوله شانس، اقبال، بخت یا هر مترادف دیگری که در زندگی دارد، فکر می کنم. واقعاً تا چه حد در زندگی تاثیر گذار است؟ آیا آنچه را که به دست می آوریم نتیجه سعی و تلاش ما است یا که بخت به ما رو کرده و چنین گشته است.  به گمانم در ایده آل ترین سیستم ها هم شما بر اساس شایسته سالاری ترقی نمی کنید و بالعکس ممکن است تلاش بیشتری کنید و پیشرفت متوقع حاصل نشود. مثلاً در مدرسه، دانشگاه یا محل کار آن کسی که هم سطح شماست و مدیر شما می شود بر اساس شایستگی نبوده چرا که می توان از او بهتر نیز پیدا کرد البته این که در آینده مدیر خوب و موفقی شود و پتانسیلش را داشته باشد، بحث دیگری است (و داشتن رابطه در اینجا نیز مورد بحث نیست) ولی در حقیقت اقبال خوبی داشته است. یا اگر دوست تان بورس کامل فلان دانشگاه می شود بدین معنی نیست که نمره هایش از شما بهتر بوده یا از شما باهوش تر،  بلکه شانس با او بوده.

البته این مسئله برای ما هم هست. در واقع برای همه هست اما با مقدار و کیفیت متفاوت. شما هم به شانس و شاید به شایستگی بارها موفق شده اید، ترقی کرده اید یا متمول شده اید. به بیان دیگر اگر به اندازه "بیل گیتس" هوش و پشت کار داشته باشید حتی کمی نزدیک به موقعیت او را نمی توانید برای خودتان تصور کنید. یا اگر در روستایی باشید، بسیار باهوش و با پشتکار و عاشق زیست شناسی چقدر احتمال دارد که بر اساس شایستگی تان زیست شناسی قابل، نامی و موفقی شوید مگر آنکه اقبال اینگونه باشد و به قول معروف دری به تخته بخورد.

از دیدگاه جامعه شناسی نیز در بسیار جوامع پیشرفته سعی می شود تا شرایط یکسان برای همگان باشد و بر اساس میزان شایستگی شان شکوفا شوند و در جای مناسب خود بنشینند تا بیشترین بازدهی را داشته باشند که باز هم این امر حاصل نمی شود و خیلی ها فقط به خاطر این که بخت یارشان نبوده از صف موفقیت جا می مانند.

ما نیز وقتی به انسان های دور و بر خودمان نگاه می کنیم، در می یابیم که خیلی وقت ها بر مرکب شانس سوار بوده ایم. این که چه گونه و چه کسی این تاس ها را برایمان ریخته است زیاد اهمیت ندارد چرا که تقدیر گره خورده است.

 به نظرم این واقعیتی است که در تراژدی زندگی ما در حال بازی نقش های خودمان هستم و چه بهتر که بدانیم نقشمان چیست...

8 فروردین 92  

نیما انسانی