مدتی است در باب مهاجرت به کشورهای جهان اول؛ اروپایی و امریکایی می اندیشم. این که چرا تن به این کوچ با تمام عوارض آن می دهیم؟ از چه فرار می کنیم؟ چه چیز ما را در کشور خودمان آن چنان به تنگ می آورد که آب و خاک و هموطن و هم زبان را رها می کنیم؟ در ماورای مرزها چه چیز وجود دارد که هوش از سرمان می برد؟
نخواستم به این مسئله در مقایس کوچک نگاه کنم. پس کمی به عقب برگشتم و دیدگاهم را وسیع ترکردم. از زمانی که اروپاییان به قاره امریکا و اقیانوسیه مهاجرت کردند. دلیل آنها چه بوده؟ سپس دلایل کلی مهاجرت را بررسی کردم. گروهی از مهاجران دلایل مشخصی برای این کار دارند؛ مانند پناهندگان سیاسی و اعضای احزاب که مجبور به ترک موطن به علت تغییرات رژیم حاکم می شوند، عده ای دیگر که به خاطر تحصیل علم و دانش و عدم امکانات کافی در کشور خویش به کشور دیگری می روند، هم چنین آن دسته- که تعدادشان هم در کشورهای جهان سوم به علت فساد های مالی و دولتی کم نیست- ترجیح می دهند که پایگاه دیگری در کشور دیگر داشته باشند، خواه برای انتقال سرمایه در مواقع لازم، خواه ساخت زندگی لوکس با استفاده از پول بدست آمده.
اما تمام این ها درصد کمی از مهاجران در بر دارد کما اینکه پاسخگوی تمام سوالات مطرح شده آن هم به صورت جهان شمول نمی باشد. به نظر من انسان همیشه به دنبال اتوپیا و سرزمین آرمانی بوده و می باشد. سرزمینی که در آن همه چیز به سمت معنای حقیقی عدالت و در عین حال ارضا کننده روحیه آزادی طلب انسان نیز باشد. یکی از مهمترین دلایل مهاجرت اروپاییان به امریکا نیز همین می باشد. ایجاد یک یورک، یک لندن، یک هلند جدید. آن ها آمدند که از نظام خط کشی شده، خشک و حتی برژوازی آنجا بگریزند. به جایی که می توانی هر چه می خواهی باشی هر چه می خواهی را بپرستی و هر گونه که می خواهی برای زندگی تلاش و امرار معاش کنی، مادامی که آزادی تو آزادی دیگران را مختل نکند و منافع مشترک سبب نزاع نشود. به جایی که دیگر خبری از برده داری، تبعیض نیست و هر کس از هر نژاد و رنگ و با هر میزان تحصیلات و علم محترم شمرده شده و قبل از هر قضاوتی انسان پنداشته می شوند با حقوق کامل انسانی. البته این مسئله مسلماً در یک شب اتفاق نیفتاده است. ولی همان طور می دانید و می بینید با یک رشد سریع همراه بوده و هست و هم چنان ادامه دارد. در این بین می توان به بهبود قوانین و ارتقا منزلت و شان انسانی در جامعه، تصحیح مقررات و مجازات نه تنها بر اساس دیدگاه های مذهبی نام برد.
طبیعتا در این سرزمین ها، سرعت علم و تکنولوژی بسیار چشمگیر است. در این سرزمین های آرمانی سعی می شود تا هر چیز تعریف شده و در جایگاه خود قرار گرفته باشد و حتی المقدور از اصطکاک ها کاسته شود. در ضمن از آنجایی که یکی از دلایل کوچ گریز از تعصب ها بوده، پس این جوامع در رویارویی با هر پدیده جدید با استفاده از خرد جمعی و بررسی تمام جوانب، خط مشی نوینی تعریف می کنند که بیش از پیش در برگیرنده باشد.
آشکار است که این جوامع بی نقص نیستند و صد البته قابل نقد. اما هم چنان مانند برنامه ای خودکار، خود به تعمیر خود می پردازد و خود را ارتقا می دهد تا ایراد را کاهش دهد و دوباره به بررسی خود می پردازد. این حلقه بسته همیشه در جریان است. به عنوان نمونه ای از این گونه نقدها می توان به پایین بودن سطح عاطفی روابط انسانی در این جوامع اشاره کرد که یکی از عوارض مبرهن کاهش اصطکاک می باشد. این بدان معنی که گاهی در برخی محافل شنیده می شود نیست که انسان های این جوامع سرد و بی روح و حتی بی رحم هستند. در حالیکه خصوصیات طبیعی انسانی در همه انسان ها یک معنا و مفهوم دارد و ممکن است شکل آن بر اساس اختلافات فرهنگی متفاوت باشد که گمان نمی برم دلیلی برای تفاوت طبایع گردد. شاید شما نیز در زندگی شخصی تجربه کرده باشید که گاه نزدیکی روابط باعث دخالت های نا خواسته می شود که کدورت را به همراه دارد.
بر اساس شواهد و تجربیات موجود تنها تعداد انگشت شماری جز این کشورها می باشند و ما بقی با شیب های رو به رشد گوناگون، در حال گذار و تجربه آن می باشند. از این تعداد انگشت شمار می توان به امریکا، کانادا، استرالیا اشاره کرد که بیش از همه دارای یک جامه متکثر و در عین حال منسجم می باشند. کشورهای اروپایی به نظر من هنوز دارای رگه هایی از نژاد پرستی، قوم گرایی و ملیت گرایی می باشند که بیانگر عدم پذیرش انسان آرمانی در جامعه آرمانی هستند.